ذهن مشغول یک پرنده

یک پرنده که به همه چیز و همه کس فکر می کنه

ذهن مشغول یک پرنده

یک پرنده که به همه چیز و همه کس فکر می کنه

صفحه ی پنجم (درد)

درد

۱-چه دردآوره که یه بچه ی ۶ ساله که از یک مشکل جسمی رنج می بره؛ می خواد دلیل و علت مشکلش رو بدونه تا شاید راهی برای خلاصی ازش پیدا کنه و برای همین خودش رو با بچه های دیگه مقایسه می کنه، اما دوست نداره کسی از این موضوع مطلع بشه.

۲-چه دردآوره که یک مرد کارگر با سه بچه ی دانش آموز؛ فقط ۸۰۰ هزار تومن پول برای رهن خونه داره و به زودی باید به کنار خیابون نقل مکان بکنه.

۳-چه دردآوره که یک مرد که عمری با آبرو و عزت زندگی کرده برای تامین نیازهای خانواده اش دستش رو جلوی هر کسی دراز کنه و غرورش رو بشکنه.

۴-چه دردآوره بچه هایی که باید برن مدرسه، باید تفریح کنن،باید در آغوش گرم خانواده باشن، زیر آفتاب گرم و سوزان برای به دست آوردن کمی پول مجبور بشن به مردم التماس کنن.

۵-چه دردآوره که یک مرد کارگر پول نداره تا روزهایی که از سرویس جا می مونه بره سر کار و چه دردناکتره که نتونه هزینه ی درمان بچه ی مریضش رو بپردازه.

۶- من اگه چیزی رو درست کنم،نهایت سعی ام رو می کنم که بهترین باشه و هیچ نقص و کمبودی نداشته باشه،در حالی که زنده نیست.

اما اون خدایی که ادعای مهر و لطف و دلسوزی داره ، موجودی رو که خودش آفریده و زنده است و احساس داره رو با بی نهایت مشکل و سختی رها کرده.

*************************************

پی نوشت: برق هم که سهمیه بندی شده و حالا نوبت آبه. از همین الان هم اطلاع رسانی می کنن که در زمستان هم گاز سهمیه بندی می شه. فقط اکسی‍‍ژن مون ده که سهمیه بندی نشده.

پی نوشت:وقتی یک ورزشکاری که لقب جهان پهلوان رو یدک می کشه از انجام آزمایش دوپینگ امتناع می کنه و بعد هم از شرکت در مسابقات انصراف می ده چی به ذهنت می رسه؟ جهان پهلوان بودن که به مدال نیست. جهان پهلوان یک نفر بود و اون هم تختی. پس الکلی به رضازاده نگین جهان پهلوان.

پی نوشت:دو هفته ست که یک خانواده زیر پل ترمینال جنوب تهران زندگی می کنن.

 

صفحه ی چهارم (روزهای پر از اضطراب)

1-بعضی وقت ها یک نفر راست راست می ایسته جلوی روت و بهت توهین می کنه. اما تو نمی خواهی جوابش رو بدی. نمی خواهی پرده از ما بین شما برداشته بشه. فکر می کنی ممکنه بعدها با هم برخورد داشته باشید و اون روز شرمنده می شی. اما توهین تا جایی ادامه پیدا می کنه که دیگه طاقتت تموم می شه و جواب طرف رو می دی اما تا جای ممکن از توهین کردن بهش پرهیز می کنی و سعی می کنی از خودت دفاع کنی. حالا بعد تمام شدن ماجرا به یاد اون اتفاقات می افتی و صحنه هاش رو مثل یه فیلم توی ذهنت مرور می کنی که نکنه تو زیاده روی کرده باشی و شخصیت خودت رو حفظ نکرده باشی. با خودت می گی شاید اشتباه کردی و نباید اون رفتارها رو نشون می دادی، اما وقتی به یاد رفتارش با خودت و خانواده ت می افتی آروم میشی و می گی: چاره ای نبود، خودش خواست.

2-فکر کن یک نفر وسط این جنجال و اوضاع درهم ریخته میاد و دخالت بیجا می کنه و با این کارش، اوضاع بدتر میشه(البته ممکنه قصد خوبی داشته باشه) تو به طور غیر مستقیم و مودبانه ازش می خوای که این کار رو نکنه. بعد در کمال حیرت برمیگرده و سرت فریاد می زنه و می گه که بهش ربطی نداره. من هم از اول همین رو به صورت مودبانه گفتم. به شما ربطی نداره پس با دخالتت کار رو خراب تر نکن.

3-بعضی وقت ها هست که شرایط طوریه که دچار استرس و تنش شدید می شی و اگه همین طور ادامه پیدا کنه، اوضاع بدتر و بدتر میشه. اما یکی هست که با خونسردی و رفتار فوق العاده اش آرامش رو برمی گردونه و تو اونقدر آروم می شی که سعی می کنی همه چیز رو از یاد ببری و اون موقع چقدر خوشحالی که همچین کسی رو داری.

***********************************

پی نوشت:روزهای سختی رو دارم می گذرونم. قسمتی از این روزها گذشته و امیدوارم بقیه اش هم بگذره تا آرامش دوباره ای پیدا کنم.

فعلا بای.