ذهن مشغول یک پرنده

یک پرنده که به همه چیز و همه کس فکر می کنه

ذهن مشغول یک پرنده

یک پرنده که به همه چیز و همه کس فکر می کنه

صفحه ی آخر

این وبلاگ رو ایجاد کرده بودم تا به شکلی یک بایگانی برای خاطراتم باشه تا بدونم زندگیم چطور گذشت. اما هر کاری می کنم نمی تونم بنویسم. نمی تونم از اتفاقات روزانه ام بنویسم. بنابراین  به کار این وبلاگ پایان می دم. اما به زودی و قطعا وبلاگ تاسیس می کنم که اتفاقات روزانه ام رو بنویسم.

از تمامی دوستانی که در این مدت کوتاه به وبلاگ من سر زدن و به ویژه بیاندیش عزیز تشکر می کنم. به خودم قول می دم قبل از ایجاد وبلاگ جدید خوب فکر کنم و کارم رو درست انجام بدم.

صفحه ی پنجم (درد)

درد

۱-چه دردآوره که یه بچه ی ۶ ساله که از یک مشکل جسمی رنج می بره؛ می خواد دلیل و علت مشکلش رو بدونه تا شاید راهی برای خلاصی ازش پیدا کنه و برای همین خودش رو با بچه های دیگه مقایسه می کنه، اما دوست نداره کسی از این موضوع مطلع بشه.

۲-چه دردآوره که یک مرد کارگر با سه بچه ی دانش آموز؛ فقط ۸۰۰ هزار تومن پول برای رهن خونه داره و به زودی باید به کنار خیابون نقل مکان بکنه.

۳-چه دردآوره که یک مرد که عمری با آبرو و عزت زندگی کرده برای تامین نیازهای خانواده اش دستش رو جلوی هر کسی دراز کنه و غرورش رو بشکنه.

۴-چه دردآوره بچه هایی که باید برن مدرسه، باید تفریح کنن،باید در آغوش گرم خانواده باشن، زیر آفتاب گرم و سوزان برای به دست آوردن کمی پول مجبور بشن به مردم التماس کنن.

۵-چه دردآوره که یک مرد کارگر پول نداره تا روزهایی که از سرویس جا می مونه بره سر کار و چه دردناکتره که نتونه هزینه ی درمان بچه ی مریضش رو بپردازه.

۶- من اگه چیزی رو درست کنم،نهایت سعی ام رو می کنم که بهترین باشه و هیچ نقص و کمبودی نداشته باشه،در حالی که زنده نیست.

اما اون خدایی که ادعای مهر و لطف و دلسوزی داره ، موجودی رو که خودش آفریده و زنده است و احساس داره رو با بی نهایت مشکل و سختی رها کرده.

*************************************

پی نوشت: برق هم که سهمیه بندی شده و حالا نوبت آبه. از همین الان هم اطلاع رسانی می کنن که در زمستان هم گاز سهمیه بندی می شه. فقط اکسی‍‍ژن مون ده که سهمیه بندی نشده.

پی نوشت:وقتی یک ورزشکاری که لقب جهان پهلوان رو یدک می کشه از انجام آزمایش دوپینگ امتناع می کنه و بعد هم از شرکت در مسابقات انصراف می ده چی به ذهنت می رسه؟ جهان پهلوان بودن که به مدال نیست. جهان پهلوان یک نفر بود و اون هم تختی. پس الکلی به رضازاده نگین جهان پهلوان.

پی نوشت:دو هفته ست که یک خانواده زیر پل ترمینال جنوب تهران زندگی می کنن.

 

صفحه ی چهارم (روزهای پر از اضطراب)

1-بعضی وقت ها یک نفر راست راست می ایسته جلوی روت و بهت توهین می کنه. اما تو نمی خواهی جوابش رو بدی. نمی خواهی پرده از ما بین شما برداشته بشه. فکر می کنی ممکنه بعدها با هم برخورد داشته باشید و اون روز شرمنده می شی. اما توهین تا جایی ادامه پیدا می کنه که دیگه طاقتت تموم می شه و جواب طرف رو می دی اما تا جای ممکن از توهین کردن بهش پرهیز می کنی و سعی می کنی از خودت دفاع کنی. حالا بعد تمام شدن ماجرا به یاد اون اتفاقات می افتی و صحنه هاش رو مثل یه فیلم توی ذهنت مرور می کنی که نکنه تو زیاده روی کرده باشی و شخصیت خودت رو حفظ نکرده باشی. با خودت می گی شاید اشتباه کردی و نباید اون رفتارها رو نشون می دادی، اما وقتی به یاد رفتارش با خودت و خانواده ت می افتی آروم میشی و می گی: چاره ای نبود، خودش خواست.

2-فکر کن یک نفر وسط این جنجال و اوضاع درهم ریخته میاد و دخالت بیجا می کنه و با این کارش، اوضاع بدتر میشه(البته ممکنه قصد خوبی داشته باشه) تو به طور غیر مستقیم و مودبانه ازش می خوای که این کار رو نکنه. بعد در کمال حیرت برمیگرده و سرت فریاد می زنه و می گه که بهش ربطی نداره. من هم از اول همین رو به صورت مودبانه گفتم. به شما ربطی نداره پس با دخالتت کار رو خراب تر نکن.

3-بعضی وقت ها هست که شرایط طوریه که دچار استرس و تنش شدید می شی و اگه همین طور ادامه پیدا کنه، اوضاع بدتر و بدتر میشه. اما یکی هست که با خونسردی و رفتار فوق العاده اش آرامش رو برمی گردونه و تو اونقدر آروم می شی که سعی می کنی همه چیز رو از یاد ببری و اون موقع چقدر خوشحالی که همچین کسی رو داری.

***********************************

پی نوشت:روزهای سختی رو دارم می گذرونم. قسمتی از این روزها گذشته و امیدوارم بقیه اش هم بگذره تا آرامش دوباره ای پیدا کنم.

فعلا بای.

صفحه ی سوم (چند موضوع متفاوت)

چند موضوع متفاوت

۱-زنها معتقدند که در طول تاریخ همواره به اونا ظلم شده وتوانایی های اونا نادیده گرفته شده و اون طور که باید به کار گرفته نشده. زنها خواهان تساوی حقوق؛ آزادی ؛ قدرت انتخاب و استقلال بوده و هستن و این موارد براشون به صورت یک ارزش دراومده.

مردها نیز معتقدند که در طول تاریخ همواره کارهای بزرگ رو اونا انجام دادن و تاریخ و تمدن بشر رو خودشون ساختن (مثلادر اکثر امپراطوریهای بزرگ؛ اختراعات مهم؛ شاهکارهای هنری و ادبی و ... مردها مهمترین نقش رو ایفا کردن) و به همین دلیل مردها معتقدند که جنس برتر هستن و خواهان امتیازات بیشتری هستن وحتی زن رو به عنوان یک ابزار می دونن که باید در اختیار مرد باشه. اگه دقت کنید اکثر مردها زن رو به عنوان یک وسیله می بینن که می خوان اونو به دست بیارن.(مثلا دقت کنید به کلماتی که از مردها زیاد می شنویم:زن می گیرم یا گرفتم. زنمه اختیارش رو دارم و ...) این موضوع حتی در جوامع پیشرفته هم وجود داره.

۲- در یک جمع دوستانه نشسته بودیم. صحبت به کمونیسم و مارکسیسم و مکتبهای این چنینی افتاد. یکی از دوستان سعی داشت کمونیسم را نادرست و غیر منطقی جلوه بده. استدلالش هم این بود که کمونیست ها خدا را قبول ندارن. من هم گفتم بر فرض که کمونیست ها خدا را قبول ندارن؛ تو می گی خدا هست و یک کمونیست می گه نیست و هر دوتون روی یک موضوع احمقانه پافشاری می کنید. در حالی که بود و نبودش فرقی نداره.

۳-موضوع قیمت نفت هم خیلی جالبه. یادمه زمانی بود (دهه ی هفتاد خورشیدی) که نفت ایران با قیمت ۸ دلار به فروش می رسید. در حال که به گفته ی دولت هزینه ی استخراج هر بشکه نفت حدود ۱۰ دلار بود. یعنی فروش هر بشکه نفت برای ایران مساوی ۲ دلار ضرر بود.(با این حال ایران به فروش نفت خود ادامه می داد در حالی که می تونست قیمت نفت رو از طرق مختلف افزایش بده اما این کار رو نکرد که نشانگر وجود قدرت نفتی در سراسر دنیاست.) اما اون موقع اوضاع اقتصادی ایران با ثبات تر از الان بود و نرخ تورم به این شدت افزایش پیدا نمی کرد. اما الان قیمت نفت از ۱۴۰ دلار هم گذشته ولی وضع اقتصادی کشور نا به سامان و بی ثباته و می شه گفت اقتصاد در ایران در حال نابودیه. پاسخ دولت اینه که کشورهای وارد کننده ی نفت با افزایش قیمت نفت؛ قیمت مواد غذایی رو افزایش می دن. این سوال برای من پیش اومد که مگه کشور ما در تولید مواد غذایی خودکفا نشده؟ پس چرا قیمت مواد غذایی در ایران افزایش پیدا می کنه؟ نکنه ما وارد کننده ی نفت بودیم و خبر نداشتیم؟

۴- این شعار مرگ بر امریکا یعنی چی؟ چرا پرچم امریکا آتش زده می شه؟ چرا به یک کشور و مردمش توهین میشه؟ آیا مشکل امریکاست؟ ای برادر غیوری که شعار مرگ بر امیرکا سر میدهی؛ آیا می دانی که یک سوم گندم صادراتی دنیا در امریکا تولید می شه و اگه امریکا نابود بشه میلیونها نفر از گرسنگی می میرن؟ پس اینقدر نگو مرگ بر امریکا... نگو برادر جان.

۵- چند روز پیش سران کشور کومور مهمان دولت ایران بودند.اخبار ساعت ۲ بعد از ظهر خبر حضور سران کومور رو در ایران اعلام می کرد و چند ساعت بعد اخبار ساعت ۹ شب این کشور رو با ام جزایر قمر خوند. نمی دونستیم اسم یک کشور در طول چند ساعت تغییر می کنه.

کومور مجمع الجزایری در شرق افریقا و در آبهای اقیانوس هند با جمعیتی حدود ۶۰۰ هزار نفر و مساحتی کمتر از ۲ هزار کیلومتر مربع که مساحتش یک هزارم و جمعیتش یک صدم ایران هم نیست. اما کشوری بسیار مهم در سیاست خارجی ایران است. بعد از برقراری رابطه با بورکینافاسو و گینه بیسایو نوبت به کشور پیشرفته کومور رسید. معنی سیاست خارجی را هم فهمیدیم.

******

آدم می مونه چی کار کنه. بخنده‌ یا گریه کنه یا حتی سرش رو بکوبه به دیوار. آقای رییس جمهور دیروز یک راز بسیار بزرگ و مهم رو فاش کرد و اون هم این بود که در جریان سفر چند ماه پیش وی به عراق امریکایی ها قصد ربودن وی را داشته اند و او پس از باخبر شدن از این نقشه ی شوم استکبار جهانی برنامه های خود را تغییر داده و امریکایی ها وقتی متوجه شده اند که وی در آسمان ایران سوار بر هواپیمای تشریفاتی دولت بوده. حال با توجه به این واقعه ی عظیم دو سوال مطرح می شه که از شما درخواست می کنم به این سوالات پاسخ بدین تا بیش از پیش به عمق فاجعه پی ببرید.

سوال اول: رییس جمهور به چه طریقی از نقشه ی امریکا برای ربودنش مطلع شده است؟

الف)از طریق وحی الهی

ب) به وسیله ی حس ششم

ج)از طریق شیر یا خط

د)از طریق کلاغ خبرچین کاخ ریاست جمهمری عراق

سوال دوم:امریکایی ها به چه دلیل می خواستند رییس جمهور را بربایند؟

الف)زیرا وی نابغه بوده و می خواستند از هوش سرشار و ایده های نو وی استفاده کنند

ب)زیرا موزه ی حیات وحش امریکا به دلیل کامل شدن کلکسیون حیواناتش به او احتیاج داشته

ج)زیرا می خواستند اسلام را در معرض خطر قرار دهند

د)اصلا ربایش در کار نبوده و رییس جمهمر دچار توهم بوده و در دنیای خیال و رویا سیر می کرده و می کند.

صفحه ی دوم (ذهن پریشان من)

ذهن پریشان من

۱- یادمه سال کذشته این موقع ها طرفدار کمونیسم و اندیشه های کمونیستی شده بودم. مثل کمونیست ها فکر می کردم و حتی مثل کمونیست ها صحبت می کردم . مهمترین دلیلش شاید تاثیر زیادی بود که وضعیت زندگی مردم اطرافم و مشاهده ی فقر و تبعیض و بی عدالتی بود. مدتی که گذشت و بیشتر به اصول و عقاید کمونیسم آگاهی پیدا کردم کم کم از کمونیست ها و کمونیسم زده شدم. الان که فکر می کنم می بینم که بدون فکر خواستم یک مکتب رو انتخاب کنم که کار اشتباهی بود.

۲- اون موقع که افکار کمونیستی داشتم (البته کمونیست نبودم و فقط افکار کمونیستی داشتم و حتی عقاید کمونیستی هم نداشتم) می دونستم که اعتقاد کمونیست ها بر پایه ی عدم دخالت و یا حتی وجود خدا در کایناته. اما زیاد برام مهم نبود چون فکر عدالت خواهی تمام ذهنم رو پر کرده بود. همیشه از کودکی باور داشتم و یا به من قبولونده بودن که خدا هست. اما خب چیزی که هست اینه که ذهن یک بشر به مرور زمان رشد می کنه و دنبال دلایل برای اثبات عقایدش می گرده. من هم سعی می کردم دنبال این دلایل بگردم. گاهی به خدا باور(نه ایمان) پیدا می کردم و گاهی نمی تونستم وجودش رو قبول کنم. شاید مهمترین عاملش جامعه بود که این تاثیرات رو بر من می گذاشت. مدتی سعی کردم بی خیال بشم که خدا هست یا نه. بود و نبودش چه تاثیری می تونه داشته باشه. اما این ذهن درگیر و پریشان من ول کن قضیه نبود. اما الان می دونم که کسی هست که کاری از دستش برای جهان ساخته ست. جهان رو کنترل نمی کنه اما شاید ناظر و بعضی مواقع خودش دست به کار میشه. می دونم که همچین کسی هست که اسمش شاید خدا باشه و یا هر چیز دیگه ای. می دونم هست اما ایمان ندارم.

۳- هر وقت من با این افراد متحجر که مغزشون فسیل شده روبه رو می شم و یا حرفی و یا نوشته ای ازشون رو می شنوم یا می بینم اونقدر عصبانی می شم که می خوام خرخره شون رو بجوم. این مواقع نهایت عصبانیت منه. امروز هم یه وبلاگ خوندم به شدت از حزب ا... حمایت کرده بودن طوری که انگار ارتش ملی آزادی بخش کشورشونه. آخه تو اگه عقل تو اون کله ی قلمبیده ات بود و یکمی فکر می کردی از خودت می پرسیدی چرا باید ثروت ملی کشورت رو که حق مردم فقیر و مستمند و محروم کشورته باید بریزن تو شکم یه عده ی خارجی و ملت ما رو بیش از پیش تحت فشار قرار بدن.

۴- رییس جمهور محترم و فوق العاده روشن فکر و نواندیش و آزادی خواه کشورمون هر وقت می خواد اقدامات دولت رو قانونی و قابل قبول قرار بده از واژه ی ملت استفاده می کنه. مثلا می گه ملت ایران انرژی هسته ای می خواد. ملت ایران از مزدم فلسطین حمایت می کنه. و......   این هم از اون مواقعیه که منو به شدت عصبانی می کنه. آقا من هم تو این کشور زندگی می کنم و جزو ملت ایران هستم اما نه انرژی هسته ای می خوام و نه از فلسطینی ها حمایت می کنم. پس اینقدر نگو ملت ایران .... اصلا بیا و یه لطفی کن اسم ما رو از لیست ملت ایران حذف کن. کجا برم . اگه کسی اطلاعاتی داره منو راهنمایی کنه.

۵- دیشب دکتر فیروز نادری یکی از مدیران ارشد ناسا میهمان تلفنی برنامه ی آسمان شب شبکه ی ۴ بود. کلا آسمان شب برنامه ی جالبیه. دکتر نادری در حال توضیح عملیات جدید ناسا بر سطح مریخ بود. در خلال صحبتهاش به این فکر کردم که دانشمندان و مردم امریکا به چی فکر می کنن و مردم و دانشمندان ما به چی نزدیک بود گریه کنم. دکتر نادری در پایان سخنانش جمله ای گفت که من رو امیدوار کرد به مهاجرت. (بچه های ایرانی خیلی باهوش و با استعداد هستن و هر جای دنیا برن رو دست می برندشون. ) آره بچه های ایرانی رو غربی ها رو دست می برن اما همین بچه ها تو ایران زیر دست و پا گرفته می شن.  در پایان دکتر نادری اسم یه دانش آموز ایرانی رو برد به نام حسام الدین. اگه حسام الدین این برنامه رو دیده باشه شاید بزرگترین افتخارش تو زندگیش همین باشه و سرنوشتش حتی با این حرف دکتر نادری تغییر کنه. خلاصه اینکه جوانان وطن بشتابید به غرب که جایگاه شما کشوری این چنین حقیر نیست که سرانش حتی فرق بین پای چپ و راستشان را نمی دانند( دقت کنید گفتم پا نه دست) به قول یکی از دوستان: وطن جاییه که به من آزادی بده   کار بده   امکان آموزش بده   رفاه بده و خانواده ام در اون امنیت وآرامش داشته باشن. نه جایی که....

********************************

پی نوشت: همینه که من نمی تونم تو این کشور بمونم. باید برم باید برم....

صفحه ی اول (تولد وبلاگ)

تولد وبلاگ

۱-سلام سلام و سلام. بالاخره پس از مدتها وبلاگ نویسی تصمیم گرفتم که یه وبلاگ تاسیس کنم و این وبلاگ رو تا مدت ها حفظ کنم تا یه زندگی نامه ی مختصر و یا یک شرح برای افکار و کارهایی که کردم باشه.

۲-چند مدته که زندگیم عوض شده. شاید جرقه ی این تغییر در سخنان دوستم محسن باشه که از تابستان سال قبل بعد از چند سال همدیگه رو پیدا کردیم. اما من تو این مدت حدود یک ماهه با خوندن چند وبلاگ که مهمترین و تاثیرگذارترین اونها وبلاگ بیاندیش عزیز بوده وارد مرحله ی جدیدی شدم. این عزیزان باعث شدن تا من چشمهایم رو باز کنم و خوب به همه ی مسایل فکر کنم.

۳-من فهمیدم که برای رسیدن به قله فقط یک مسیر وجود نداره. فهمیدم که اگه شرایط برام سخت باشه به جای سعی برای تغییرش می تونم برم جایی که اونجا راحت باشم.

۴-شاید سال بعد این موع دارم مقدمات سفرم رو می بینم. شاید یه روزی آدم بزرگ و مشهوری شدم. شاید...

۵-من دوست دارم با نویسندگانی که مدتیه وبلاگشون رو می خونم یه رابطه ی بلاگی ایجاد کنم.

۶-برای پست اول خوب بود. الان زیاد تمرکز ندارم و نمی تونم افکارم رو سازماندهی کنم. امیدوارم و قطعا هم این طور خواهد بود که پست های بعدی پرمحتوا باشند و ارزش وقت شما رو داشته باشن.

۷-تولد وبلاگم مبارک.

بای